آتلیه 2
مسافرت یزد
در اسفند 1391با عمو حمید و خاله جمیل رفتیم یزد کلی خوش گذشت بابا و مامان منو کلی جاها بردند منم در هتل کلی اذیت کردم کلی شیرینی باقلوا و قطاب خوردیم کلی خرید کردیم عکس گرفتم همش من بغل بابا بودم یادش بخیر بابا در میدان امیر چخماق هندزفری را تو مغازه حاج خلیفه رهبر جا گذاشته بود و بعد از کلی پیاده روی تازه یادش اومد و باید بر می گشتیم اونو بر میداشتیم ,تازه بابا کلی هم ترسید آخه اون کادو مامان بود حالا اگه گم می شد این بابا و مامان تا شیراز قهر بودن اینم باغ دولت اینجا هم خیلی آرام بود خانه زرتشتیان خاله ببخشید خسته شدی ...
نویسنده :
مامان و بابا
15:19
پدرم کورش
در برگشت از یزد نزدیک پاسارگاد بودیم که بابا یهو گفت بریم پاسارگاد می خوام بردیا را ببرم سر قبر باباش منظورش کورش بزرگ بود عموم کمی مخالف بود ولی بزرگواری کرد و اومد خلاصه رفتیم داخل و چه عظمتی اونجا بود کل جاهای پاسارگاد رفتیم و کلی عکس گرفتیم چندتاش می گذارم خیلی سرد بود لپام شده بود یخچالی دستم یخ زد بابا و مامان کلی خسته شدن تا منو بغل کنه و گرم نگه داره و همه جا منو ببره ...
نویسنده :
مامان و بابا
15:19
سال نو مبارک
بالاخره منم بزرگ شدم 1ساله و 1 ماهه شدم امیدوارم سال92 سال خوبی برای من و خانواده و همه مردم دنیا باشد خودم ایستادم نیازی نیست زیاد دقت کنید دست مامانم درد نکنه که این سفره هفت سین خیلی داستان داره لباس عیدم زیبا بود کلی بابا و مامان گشتن که این کلاه گیرشون اومد ...
نویسنده :
مامان و بابا
15:18
خواب بهاری
آخیش بعد از کلی چی شکندن و به هم ریختن کل خونه و بازی کردن و اذیت کردن به نظر شما چی می چسبه؟ حسودیتون نشه واقعا می چسبه ...
نویسنده :
مامان و بابا
15:17
عکس های تولد 1
عکس آتلیه
رفتم آتلیه کلی خانم اونجا بود چقدر دوستشون داشتم اونا هم مرا دوست داشتن کلی اذیت کردم اون عکاسه (خ.ب) با هام کنار نمی اومد من می خواستم همه چیز را به هم بریزم اون خانمه می گفت نکن منم زدم برجش را شکوندم حالا عکسام را ببینید نظر یادتون نره ...
نویسنده :
مامان و بابا
11:38